فتحی:
یکسال همراهی...
یکسال خوبی ....
یکسال تقسیم احساساتِ پاک ...
مثل همه ی لحظه های خوب خدا گذشت...
در آستانه ی نوروز ایرانی...
سال به ثمر رسیدن آرزوها ...
سلامتی ...
شادکامی ...
و سالی سخاوتمند برای دوستان عزیزم آرزومندم...
عیدتون مبارک فرشته ها...
((تحویل بزرگ?))
لحظه ی تحویل است
سفره ی هفت سین باز
و بلافاصله با چرخش زیبای زمین
دختری کوزه به سر
یک قدم مانده به رود
چهره در چهره ی مهتاب خودش را می دید
لحظه ی تحویل است
ساعتِ رد شده از وقت قرار
مثل احساس کسی می ماند
که برای رسیدن به مراد...
تک و تنها امیدش به خداست ...
و در آنسوی دگر..
پسری منتظرِ بوی خوش یارش بود...!
لحظه ی تحویل است
سرکه و سنجد و سیر
سوسن و سُنبل و سیب
همه آنجا بودند...
و در آن گوشه ی بالائیِ این سفره ی ناز
سبزه با عطرِِ دل انگیز بهاری به رقص آمده بود..!
ماهی تُنگِ بلور...
یک نفس مانده به آینه و شمع ...
بوسه میزد به آب...!
گلِ شبدر سفارش می کرد:
اینهمه جشن و تجمل که به آرایش این باغ وسیع آمده است...
راز خوشبختی ماست...!
لحظه ی تحویل است
مادرم باور داشت
که همین سفره ی باز
رسم آبادی ماست
و درونش...
به اندازه ی دلهای شکسته ...
بَرکت می بارد...!
چشمهایش با اشک
قرآن را می بوسید
روبری قبله
مثل گل می خندید
ناگهان آرام گفت:
دستها را بگیرید بالا...
که خدا دستِ اجابت به زمین انداخته...
لحظه ی تحویل است...
---------------------
((این رسم رفاقت نبود...
عیدت مبارک عزیزم...))
کلمات کلیدی: